جدول جو
جدول جو

معنی چوپک زن - جستجوی لغت در جدول جو

چوپک زن(پَ زَ)
مهتر پاسبانان. (شعوری ص 352). رجوع به چوبک زن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوب زن
تصویر چوب زن
آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، چوب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوبک زن
تصویر چوبک زن
کسی که با چوبک به چیزی بزند، آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، طبل زن، دهل زن، چوبکی، نوبت زن، نوبتی، برای مثال که بر ما تا زمانه چوب زن بود / فلک چوبک زن چوبینه تن بود (نظامی۲ - ۲۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ خوا / خا تَ)
دست زدن. چپه زدن. رجوع به چپک و چپه و چپه زدن شود، در تداول زنان راه رفتن بیهوده. راه بسیار رفتن، بی ثمر و بی مقصد معلوم و بیهوده بهر جای رفتن. بسیار راه رفتن کسی بی آنکه در پی کاری باشد. بیهوده و بی مقصود گشتن. راه بی فایده رفتن. دوندگی بیهوده کردن. رفتن بسیار و بی مقصود و فائده
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چپک زن. دست زن. کف زننده. دستک زننده. آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را:
زین سور به آئین تو بردند بخروار
زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز.
سوزنی.
رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود
لغت نامه دهخدا
چوبک زن، چوبکی، (شعوری ص 352)
لغت نامه دهخدا
چوب زننده. ضربه واردکننده با چوب:
که تابر ما زمانه چوب زن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
نظامی.
، فراش:
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت وفغفور پرده دار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ)
چشمک زننده و بگوشۀ چشم اشاره کننده. (ناظم الاطباء). آن کس که چشمک میزند. رجوع به چشمک و چشمک زدن شود، چشم بد رساننده. (ناظم الاطباء). چشم زن. چشم بدزن. چشم زخم زن، جادوگر. (ناظم الاطباء) ، چراغ الکتریسته که پیاپی خاموش و روشن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
طبل زدن. نواختن طبل. نواختن چوب بر تخته. عمل پاسبانان شبگرد در بیدار ساختن پاسبانان با نواختن چوبی به چوب دیگر:
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن به شب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه).
پیش باز آمدند و چوک زدند
چوک چون اشتران لوک زدند.
پوربهای جامی (از آنندراج).
برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک
زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک.
جامی (از فرهنگ سروری).
مردمی کو مرا تموک زند
پیش او دل بلا به چوک زند.
لطیفی (از فرهنگ خطی).
و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) :
چو آنجا رسی زن در آن آب چک
که گردد نمک از گذارش سبک.
جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی).
فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
عمل چوبک زن. رجوع به چوبک زن و چوبک زدن شود
لغت نامه دهخدا
نقاره چی. (غیاث اللغات). طبل نواز. (فرهنگ رازی). نوبت زن. (فرهنگ خطی). طبال و نقاره زن. (یادداشت مؤلف). چوبک زننده. آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین) :
که تا بر ما زمانه چوبزن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
نظامی.
فرش افکن صدر توست عیوق
چوبک زن بام توست فرقد.
حسین آوی (ترجمه محاسن اصفهان ص 134).
، مهتر پاسبانان را گویند و این روش در زمان قدیم مقرر و معمول بوده که هر که پادشاه شد چوبک زن نام او برده دعا کند و چوبک زند. (جهانگیری). مهتر و سرپاسبانان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ریش سفید پاسبانان. (برهان) (آنندراج) ، آنکه وقت سحر ماه رمضان بر در خانه مردم میگردد و چوبک میزند تا مردم بجهت سحر بیدار شوند. (از جهانگیری). کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هشیار کردن مردم چوبک میزده. (فرهنگ فارسی معین) ، مهتر پاسبانان و او آنست که چوبکی و تخته بدست گرفته بشب میگرددو چوبک را بر تخته میزند تا از صدای آن دیگر پاسبانان بیدار شوند. (غیاث اللغات) :
باغبانی بیاید آن بت را
یا یکی پاسدار چوبک زن.
فرخی.
دلها همه در خدمت ابروی تواند
جانها همه صید چشم جادوی تواند
ترکان ضمیر من بشبهای دراز
چوبک زن بام زلف هندوی تواند.
خاقانی.
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن بشب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست.
خاقانی.
چوبک زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمیکند یاد.
نظامی.
در زلف تو صدهزار دل هست
چوبک زن تو چو پاسبانان.
عطار.
ز چشم بد بترسید از کواکب
سر زلف تو را چوبک زن آورد.
عطار.
عدل باشد پاسبان کامها
نی بشب چوبک زنان بر بامها.
مولوی.
نگه کن که سلطان بغفلت نخفت
که چوبک زنش بامدادان چه گفت.
سعدی (بوستان).
رجوع به شب گرد و طبال شود
لغت نامه دهخدا
آنکه چوبک زند، مهتر پاسبانان، کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هوشیار کردن مردم چوبک میزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمک زن
تصویر چشمک زن
بگوشه چشم اشاره کننده، چشم زخم زننده، جادوگر ساحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوک زدن
تصویر چوک زدن
زانو زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبک زن
تصویر چوبک زن
((بَ زَ))
دهل زن، طبل زن، مهتر پاسبانان
فرهنگ فارسی معین
کسی که در استفاده و کاربرد چوب در دعوا ماهر باشد، مزدوری
فرهنگ گویش مازندرانی