کسی که با چوبک به چیزی بزند، آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، طبل زن، دهل زن، چوبکی، نوبت زن، نوبتی، برای مثال که بر ما تا زمانه چوب زن بود / فلک چوبک زن چوبینه تن بود (نظامی۲ - ۲۰۰)
کسی که با چوبک به چیزی بزند، آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، طبل زن، دهل زن، چوبکی، نوبت زن، نوبتی، برای مِثال که بر ما تا زمانه چوب زن بود / فلک چوبک زن چوبینه تن بود (نظامی۲ - ۲۰۰)
دست زدن. چپه زدن. رجوع به چپک و چپه و چپه زدن شود، در تداول زنان راه رفتن بیهوده. راه بسیار رفتن، بی ثمر و بی مقصد معلوم و بیهوده بهر جای رفتن. بسیار راه رفتن کسی بی آنکه در پی کاری باشد. بیهوده و بی مقصود گشتن. راه بی فایده رفتن. دوندگی بیهوده کردن. رفتن بسیار و بی مقصود و فائده
دست زدن. چپه زدن. رجوع به چپک و چپه و چپه زدن شود، در تداول زنان راه رفتن بیهوده. راه بسیار رفتن، بی ثمر و بی مقصد معلوم و بیهوده بهر جای رفتن. بسیار راه رفتن کسی بی آنکه در پی کاری باشد. بیهوده و بی مقصود گشتن. راه بی فایده رفتن. دوندگی بیهوده کردن. رفتن بسیار و بی مقصود و فائده
چپک زن. دست زن. کف زننده. دستک زننده. آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را: زین سور به آئین تو بردند بخروار زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز. سوزنی. رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود
چپک زن. دست زن. کف زننده. دستک زننده. آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را: زین سور به آئین تو بردند بخروار زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز. سوزنی. رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود
چوب زننده. ضربه واردکننده با چوب: که تابر ما زمانه چوب زن بود فلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظامی. ، فراش: قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن خاقان رکابدارت وفغفور پرده دار. منوچهری
چوب زننده. ضربه واردکننده با چوب: که تابر ما زمانه چوب زن بود فلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظامی. ، فراش: قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن خاقان رکابدارت وفغفور پرده دار. منوچهری
چشمک زننده و بگوشۀ چشم اشاره کننده. (ناظم الاطباء). آن کس که چشمک میزند. رجوع به چشمک و چشمک زدن شود، چشم بد رساننده. (ناظم الاطباء). چشم زن. چشم بدزن. چشم زخم زن، جادوگر. (ناظم الاطباء) ، چراغ الکتریسته که پیاپی خاموش و روشن شود
چشمک زننده و بگوشۀ چشم اشاره کننده. (ناظم الاطباء). آن کس که چشمک میزند. رجوع به چشمک و چشمک زدن شود، چشم بد رساننده. (ناظم الاطباء). چشم زن. چشم بدزن. چشم زخم زن، جادوگر. (ناظم الاطباء) ، چراغ الکتریسته که پیاپی خاموش و روشن شود
طبل زدن. نواختن طبل. نواختن چوب بر تخته. عمل پاسبانان شبگرد در بیدار ساختن پاسبانان با نواختن چوبی به چوب دیگر: ناهید زخمه زن گه چوبک زدن به شب چابک زن خراجی چوبک زنان اوست. خاقانی
طبل زدن. نواختن طبل. نواختن چوب بر تخته. عمل پاسبانان شبگرد در بیدار ساختن پاسبانان با نواختن چوبی به چوب دیگر: ناهید زخمه زن گه چوبک زدن به شب چابک زن خراجی چوبک زنان اوست. خاقانی
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه). پیش باز آمدند و چوک زدند چوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج). برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک. جامی (از فرهنگ سروری). مردمی کو مرا تموک زند پیش او دل بلا به چوک زند. لطیفی (از فرهنگ خطی). و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گردد نمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه). پیش باز آمدند و چوک زدند چوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج). برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک. جامی (از فرهنگ سروری). مردمی کو مرا تموک زند پیش او دل بلا به چوک زند. لطیفی (از فرهنگ خطی). و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گردد نمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی). فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)
نقاره چی. (غیاث اللغات). طبل نواز. (فرهنگ رازی). نوبت زن. (فرهنگ خطی). طبال و نقاره زن. (یادداشت مؤلف). چوبک زننده. آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین) : که تا بر ما زمانه چوبزن بود فلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظامی. فرش افکن صدر توست عیوق چوبک زن بام توست فرقد. حسین آوی (ترجمه محاسن اصفهان ص 134). ، مهتر پاسبانان را گویند و این روش در زمان قدیم مقرر و معمول بوده که هر که پادشاه شد چوبک زن نام او برده دعا کند و چوبک زند. (جهانگیری). مهتر و سرپاسبانان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ریش سفید پاسبانان. (برهان) (آنندراج) ، آنکه وقت سحر ماه رمضان بر در خانه مردم میگردد و چوبک میزند تا مردم بجهت سحر بیدار شوند. (از جهانگیری). کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هشیار کردن مردم چوبک میزده. (فرهنگ فارسی معین) ، مهتر پاسبانان و او آنست که چوبکی و تخته بدست گرفته بشب میگرددو چوبک را بر تخته میزند تا از صدای آن دیگر پاسبانان بیدار شوند. (غیاث اللغات) : باغبانی بیاید آن بت را یا یکی پاسدار چوبک زن. فرخی. دلها همه در خدمت ابروی تواند جانها همه صید چشم جادوی تواند ترکان ضمیر من بشبهای دراز چوبک زن بام زلف هندوی تواند. خاقانی. ناهید زخمه زن گه چوبک زدن بشب چابک زن خراجی چوبک زنان اوست. خاقانی. چوبک زن صبح را چه افتاد کز کوس و دهل نمیکند یاد. نظامی. در زلف تو صدهزار دل هست چوبک زن تو چو پاسبانان. عطار. ز چشم بد بترسید از کواکب سر زلف تو را چوبک زن آورد. عطار. عدل باشد پاسبان کامها نی بشب چوبک زنان بر بامها. مولوی. نگه کن که سلطان بغفلت نخفت که چوبک زنش بامدادان چه گفت. سعدی (بوستان). رجوع به شب گرد و طبال شود
نقاره چی. (غیاث اللغات). طبل نواز. (فرهنگ رازی). نوبت زن. (فرهنگ خطی). طبال و نقاره زن. (یادداشت مؤلف). چوبک زننده. آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین) : که تا بر ما زمانه چوبزن بود فلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظامی. فرش افکن صدر توست عیوق چوبک زن بام توست فرقد. حسین آوی (ترجمه محاسن اصفهان ص 134). ، مهتر پاسبانان را گویند و این روش در زمان قدیم مقرر و معمول بوده که هر که پادشاه شد چوبک زن نام او برده دعا کند و چوبک زند. (جهانگیری). مهتر و سرپاسبانان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ریش سفید پاسبانان. (برهان) (آنندراج) ، آنکه وقت سحر ماه رمضان بر در خانه مردم میگردد و چوبک میزند تا مردم بجهت سحر بیدار شوند. (از جهانگیری). کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هشیار کردن مردم چوبک میزده. (فرهنگ فارسی معین) ، مهتر پاسبانان و او آنست که چوبکی و تخته بدست گرفته بشب میگرددو چوبک را بر تخته میزند تا از صدای آن دیگر پاسبانان بیدار شوند. (غیاث اللغات) : باغبانی بیاید آن بت را یا یکی پاسدار چوبک زن. فرخی. دلها همه در خدمت ابروی تواند جانها همه صید چشم جادوی تواند ترکان ضمیر من بشبهای دراز چوبک زن بام زلف هندوی تواند. خاقانی. ناهید زخمه زن گه چوبک زدن بشب چابک زن خراجی چوبک زنان اوست. خاقانی. چوبک زن صبح را چه افتاد کز کوس و دهل نمیکند یاد. نظامی. در زلف تو صدهزار دل هست چوبک زن تو چو پاسبانان. عطار. ز چشم بد بترسید از کواکب سر زلف تو را چوبک زن آورد. عطار. عدل باشد پاسبان کامها نی بشب چوبک زنان بر بامها. مولوی. نگه کن که سلطان بغفلت نخفت که چوبک زنش بامدادان چه گفت. سعدی (بوستان). رجوع به شب گرد و طبال شود